
باز هم عطر گلهای تنهایی به مشامم رسید و قاصد کهای سپید از من دور شدند
و به سرزمینی کوچ کردند که گلهای باغش بوی تنهای ندهند . دلواپسی در وجودم
رخنه کرده و در دلم محبوس شده ، می دانی ، دلواپسی حس غریبی است که قلب پر
درد را پژمرده می کند . می خواهم با سایه تنهایی در خیابان قلبم قدم بزنم و پیاده رو
خیالم رو با اشک چشمانم خیس کنم و از لابه لای احساس قلبم تو را بخوانم و بگویم
دلواپسم . دلواپس تو ...
برای دید نت که بیایی و ضرباهنگ دلم را آرام تر کنی و با یک نگاه شمع وجودم را
روشن کنی . بیایی و با یک تبسم امید خفته در قلبم را بیدار سازی و سیاهی زندگی ام
را با سپیدی قد مهایت روشن کنی. باور کن در دیدار آینه هم خیال تو ، از سیاهی چشمانم
سو سو می زند. باز هم امیدوارم به خاطر اشکهای زلالی که به دور از کینه مهمان گونه
هایم شده مرا دریابی...
با این حس غریبانه دلم که تا اوج تا بی نهایت دلواپس توست ، دلواپس تو...
نظرات شما عزیزان:
kimia 
ساعت12:13---7 فروردين 1391
salam mamnoon......movafagh bashin
یگانه 
ساعت1:25---27 اسفند 1390
سلام وبتون واقعازیبابودموفق باشین
سمیه 
ساعت13:58---23 اسفند 1390
سلام مرتضی مرسی
منم تو رو لینک کردم
موفق باشی
|